مدح امام جعفر صادق علیه السلام
دل آرامی که گر از دل برآید بر زبان نامش به جسم مرده بخشد جان حدیث لعل بستانش دلیل عید مشتاقان مه روی دل افروزش بدیل شام مهجوران سر زلف سیه فامش هلال ماه نیکـویی؛ خـم ابروی دلجویش کـمال بدر دلجـویی مه روی دل آرامش به چشم جان جمال یوسف صدیق دیدارش به گوش دل کلام عیسی جان بخش پیغامش هلالی گشته تیر قامتم از بـدر سیـمایش طلایی گشته رنگ عارضم از سیم اندامش مهی کز آستین ریزد هزاران ماه و خورشیدش شبی کز آستان خیزد دو صد کیوان به همراهش کمال قدرت داور، جـمال شرع پیـغـمبر جلال مذهب جعفـر ز استحکام احکامش به خاتم سرّما اوحی هویدا شد زتاییدش به آدم عَلَّمُ الاسما رسید از وحی و الهامش صحایف از الف تا یا همه اوصاف اجلالش زبان ماسوی گویا همه در وصف اکرامش ز آدم تا به خـاتم، انـبـیا در بند ایـمانـش زاول تا به آخـر اولـیا در قـید اسلامـش فلک با اینهمه رفعت غبار خاک درگاهش ملک با آنهمه شوکت غلام خیل خدّامش زفرش بارگاهش عرش اعظم برده تا بوئی چو کرسی کرده تعظیمی به خاک از بهر اعظامش تراب تربتش خاکی که بوی مشک آثارش فروغ مرقدش نوری که انوار است اجرامش چو خـتم الانبیا دل مهـبط آیـات قـرآنـش چو شاه اولیا جان مرکز اسرار اعلامش اگر در عرصۀ محشر از او اسمی برد شیطان خـدای عـالم و آدم ببـخـشد جـمله آثامش شکیب از جان بود شایق به مدح حضرت صادق بدین فن گر شود فائق برآید بی سخن کامش |